مقدار مبالغه و غلوّ در ستايشهاى وحشى از ممدوحان
از قرن نهم تا اواخر قرن دوازدهم قمرى شاعران به سرودن اشعار مذهبى و قصايد بلند در ستايش ائمه اطهار پرداختند و شاعرانى چون محتشم به دستور شاه تهماسب صفوى شروع به ساختن قصايد دينى كردند. به طورى كه بعدها اين روش معمول گشت و بيشتر شاعران در مضمونهاى دينى و مذهبى و مدح و منقبت امامان به قصيدهسرايى مىپرداختند. صلات اين شاعران بسيار ناچيز و كم بود به همين دليل با اينكه شاعران زيادى اين روش را دنبال مىكردند آثار ممتازى جز آثار عده معدودى چون صائب، وحشى و قاآنى و ديگران پديد نيامد. شاعران اين دوره سعى مىكردند از روش پيشينيان در قصيده و غزل تتبّع نمايند. وضعيّت مديحهسرايى در اين دوره رونق فراوانى يافت شاعران به ستايش خداوند، مدح ائمّه اطهار، پيامبر (ص)، امام على (ع)، امام رضا (ع)، امام زمان (عج)، و غيره مىپرداختند و در مناقب آن بزرگواران شعر مىسرودند. در اين چهار قرن شاعران بسيار زيادى ظهور كردند كه همه در يك مرتبه نبودند شاعرانى چون: جامى، صائب، قاآنى، وحشى، محتشم، عرفى و چند تن ديگر شاعران متوسّطى بودند كه به مدح سلاطين در ايران و هند مىپرداختند. شاعران اين دوره صفات ساختگى و دروغين مملوّ از غلوّ و اغراق به اميد صله و جايزه به ممدوح مىدادند.[1]
وحشى در قصايدى كه براى مدح ممدوح مىسروده مبالغه به خرج مىداده است و مانند انورى شاعر قصيدهسرا و مدّاح قرن ششم كه به قصيدهسرايى علاقه خاصّى دارد و آن را مهم مىشمارد، سبكى مخصوص پديد آورده كه به زبان محاوره عمومى نزديك كرده است. درست است سراسر قصيدههاى انورى مديحهسرايى است ولى از هنر قصيدهسرايى برخوردار است و الحق كه وحشى نيز داراى چنين هنرمندى بوده است.[2]
انورى با اينكه خود شاعرى مدّاح است شاعران مديحهسرا را مورد ملامت و نكوهش قرار مىدهد:
عادت طرح شعر آوردند
قومى از حرص و بخل گنده خويش
نام حكمت همى نهند آنگاه
بر خرافات ژاژ ژنده خويش
گرگ و خرّاز اين لئيماناند
همه دوزنده و درنده خويش
انورى، پس تو نيز يادآور
طيرگيهاى زهرخنده خويش
پيش همچون خودى ز سيلى آز
سرك پيش در فكنده خويش
شكر كن كاين زمانش مىبينى
خواجه ديگران و بنده خويش[3]
در كتاب مدح داغ ننگ بر سيماى ادب فارسى آمده است مدح مهمترين موضوع در شعر فارسى است كه شاعران در حول محورهاى ذيل به مدح مىپرداختند:
«ذات پروردگار، پيامبر اسلام (ص) و اهل بيت (ع)، ائمه اطهار (ع)، خلفاى راشدين، فقها، بزرگان دين اسلام و خلفاى بغداد و اماكن مقدسه بخصوص كعبه معظمّه، شاهان و اميران و فرمانروايان و فاتحان، افراد خاندان سلاطين: زن، فرزند، نوادگان، برادر، خواهر، عمّ، خال و ديگران، متعلّقات پادشاهان مانند: قصر، باغ، اسب، شمشير و غيره، مجالس رزم، بزم، سوگوارى، شكارگاهها، سفرها، لشكركشيها و غير اينها، وزيران، سران لشكر، سفيران، حاكمان، واليان، نديمان، مشاوران و ساير مقامات مهمّ كشور، قاضيان، مستوفيان، دبيران و منشيان دستگاه سلطنت، محتشمان و صاحبان جاه و مال و قدرت، بزرگان علم و ادب و هنر، پهلوانان، دليران، رزمآوران، برخى از ياران و دوستان و خويشان شاعر، طبقات مختلف مردم و پيشهوران و مغنيان، عرفا، زهّاد، سادات، نقبا، خاندانهاى مشهور دينى، مدح شاعران براى خود (مفاخره).[4]
وحشى در قصايدش از صنعت غلوّ و اغراق و مبالغه استفاده كرده است و در اين روش شيوه قدما را تتبّع نموده است. زيرا به شيوه گذشتگان هر چه مدح ممدوح در قصيده، ساختگىتر و اغراقآميزتر باشد بيشتر
نظرش را جلب خواهد كرد و چه بسا صلات و جوايز ارزندهاى نصيب شاعر سازد. به عنوان نمونه قصيدهاى از انورى در مدح مؤيّدالدّين مودود شاهبن زنگى آورده مىشود كه سراپا غلوّ است و مبالغه و اغراق:
باز آمد آنكه دولت و دين در پناه اوست
دور سپهر بنده درگاه جاه اوست
مودود شه، مؤيد دين، پهلوان شرق
كامروز شرق و غرب جهان در پناه اوست
گردون غبار پايه تخت بلند او
خورشيد عكس گوهر بر كلاه اوست
سير ستارگان فلك نيست در بروج
بر گوشهاى كنگره بارگاه اوست
چشم مجاهدان ظفر نيست بر قدر
هم دستگاه بحر كمين دستگاه اوست
اى بس هماى بخت كه پرواز مىكند
در سايهاى كه بر عقب نيكخواه اوست
بر آستان چرخ به منّت قدم نهد
گردى كه مايه و مددش خاك راه اوست
انصاف اگر گواه دوام است لاجرم
انصاف او به دولت دايم گواه اوست
روزش چنين كه هست هميشه پگاه باد
ليكن ايمنى نتيجه روز پگاه اوست
منصور باد رايت نصرتفزاى او
ليكن عافيت ز نصرت تشويق كاه اوست[5]
فرّخى شاعر قصيدهسرا و مدّاح قرن پنجم كه وحشى نيز بدو نظر داشته است، در مدح يمينالدّوله سلطان محمودبن سبكتگين چنين مىسرايد:
اى ملك گيتى گيتى، تراست
حكم تو بر هر چه تو خواهى رواست ...
در خور تو و ز در كردار توست
هر چه در اين گيتى مدح و ثناست
نام تو محمود بحق كردهاند
نام چنين بايد با فعل راست
طاعت تو دين است آنرا كه او
معتقد و پاكدل و پارساست
هر كه تو را عصيان آرد پديد
كافر گردد اگر از اولياست
از پى كم كردن بد مذهبان
در دل تو روز و شب انديشههاست
سال و مه اندر سفر خضروار
خوابگه و جاى تو مهد صباست
ايزد كام تو به حاصل كناد
ما رهيان را شب و روز اين دعاست ...[6]
*
در قصيده فرّخى سيستانى مقدار غلوّ و مبالغهاى كه در اشعار وحشى و انورى ديده مىشود كمتر است و امّا وحشى، قصيدهاى در ستايش امير غياثالدّين محمّد ميرميران ستوده است كه پايگاه و منزلتش را توأم با مبالغه و غلوّ بيان مىدارد:
... ميرميران كه كمين رايتش از آيت شأن
بهترين ركن فلك را پى استظهار است
در بنايى كه كند جنبش از آن راى مصيب
راستى لازمه ذات خط پرگار است
پيش دستش كه همه افسر عزّت بخشد
زر چه كرده است ندانم كه بدينسان خوار است
نقل حكمش نه همين مركز كل دارد و بس
به امانت قدرى نيز بر كهسار است
لامكان نيست بجز عرصه گه مضمارى
گر همه جيش علوّ تو بدان مضمار است
كهكشان نيست بجز منتسخ طومارى
كه همه وصف ضمير تو بر آن طومار است
خيمه جاه تو را درخور اجزاى طناب
امتدادى است كه آن لازمه مقدار است
قطرهاى ريخت ز ابر اثر تربيتت
اصل آن نشو و نما گشت كه در اشجار است
سينه صاف تو و آن دل پوشنده راز
طرفه جايى است كه آيينه در او ستار است ...
وحشى: 180
بايد گفت روش وحشى در همه اشعارش بر اساس غلوّ نيست بلكه اين صنعت بيشتر در قصايدش به چشم مىخورد كه با استفاده از عناصر طبيعت و خصوصيّات و ويژگيهاى معشوق در بهترين لفظ و به زيباترين شيوه و روش به مدح ممدوح پرداخته است. به طورى كه از چار چوب قصيده دور نگشته و اركان آن را حفظ نموده است.
كشتى ما كه موج غمش داشت در ميان
برخاست باد شرطه و افتاد بر كنار
(وحشى)
حافظ گويد:
كشتى شكستگانيم، اى باد شرطه برخيز
باشد كه باز بينم، ديدار آشنا را
(حافظنامه 1: 126 با تصرّف و تخليص)
*
به تاراج برگ درختان، ز هر سو
كند موذىِ باد، موشك دوانى
شادروان مهدى اخوانثالث در «عطا و لقاى نيما: 125» ضمن شاهد آوردن اين بيت، آن را حذف موصوف و جانشين صفت دانسته كه در شعر نيما و شعر نو رواج پيدا كرده است.
[1]×. مدح، داغ ننگ بر سيماى ادب فارسى: وزينپور، نادر، چاپ اوّل 74، تهران، چاپخانه مهارت، انتشارات معين: 476ـ479.
[2]×. گزينه اشعار انورى ابيوردى، انتخاب و شرح دكتر منيره احمد سلطانى، چاپ اوّل 74، انتشارات نشر قطره، ص 10 و 11.
[3]×. همان: 19.
[4]×. همان: 38 و 39.
[5]×. ديوان انورى، به كوشش سعيد نفيسى، انتشارات پيروز، سال 1337: 62.
[6]×. ديوان حكيم فرّخى سيستانى، دكتر محمّد دبير سياقى، انتشارات زوّار، تهران: 18.